سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

قسمت بیست و هفتم سریال راستش را بگو:

آیا راستش را بگو راستش را گفت ؟

 

 -         راستش را بگو: سلام.آقا من درست اومدم؟ اینجا چقدر آشناست؟شما؟فکر می کنم شما رو می شناسم.آره شما همان شخصیت آرام و استواری هستید که در قسمت قبلی بعضی ها رو روونه ی بهشت کردید.بقیه رو هم برگردوندیدپایین. ببخشید کدوم پنجره بود که نور از اون می تابید؟

 -             به وقتش به پرسش هات پاسخ می دم.تو الآن همون جایی ایستادی که دیشب بقیه ی بر و بچه های خودت رو اونجا استوار کرده بودی و هم اکنون خودت می لرزی! چطوری بچه هایی که از جنگ و شهادت بازمونده بودند رو لرزان به تصویر کشیدی؟من هر چی نگاه می کنم می بینم تو بیشتر از اونها داری می لرزی.

-          راستش را بگو: آخه من همه ی تلاش خودم رو کردم که راستش رو بگم اما ظاهرا بیننده ها جور دیگه ای تصور می کنن.

-          اون پایین چه کار می کردی؟

یک ماه پیش ( درلابلای گفتگوهای دست اندرکاران محترم مجموعه ):

-          راستش را بگو:من آینه تمام‌نمای امروز جامعه بودم. ما در این سریال یک آینه قدی بزرگ به اندازه خود ایران مقابل مردم گرفتیم که امروز خودمان را ببینیم. و متاسفم که بسیاری خیلی ساده از من می‌گذرند و ایرادات سطحی از من می‌گیرند و صبر نمی‌کنند تا پایانم را ببینند. در این مدت 9 ساله دوری از این مدیوم هیچ وقت متنی را در آثار تلویزیونی نخواندم که متن قوی و مستحکمی باشد و یا کامل نوشته شده باشد. محمدرضا آهنج وقتی گفت قرار است سریالی با حمایت مترو تهران بسازد، با خودم فکر کردم چه کار دراماتیکی می‌توانم با این موضوع انجام دهم. فکر کردم مترو محلی است که همه آدم‌ها و طبقات شهری هر روز در آن در حال رفت و آمد هستند. بعد به این نتیجه رسیدم که یک گروه جوان آرمان‌گرا را دور هم جمع کنم که قرار است چیزی را در جامعه تغییر دهند و تاثیری روی جامعه بگذارد. بحث بحران اخلاقی در دهه اخیر بسیار زیاد شده است. برخی هنجارها دچار گسستگی شده‌اند و ریاکاری و چند‌شخصیتی بودن جایش را میان مردم باز کرده است. این موضوعی بود که می‌خواستیم به آن بپردازیم.

-          بعضی ها با دیدن چند قسمت اول و چند سکانس از تصاویر مادران گرانقدر شهدای عزیز خوشحال شدند و از تو حمایت کردند و به خاطر این حمایت هم آماج انتقادهایی البته محبت آمیز قرار گرفتند. اما به یکباره دیدند ، سریالی که قرار بود نسخه ی درمانی تجویز کنه خودش تبدیل به موضوعی شد که مستلزم نگاه اطبای مجرب امر است. پس باید بپرسم چگونه می شه با صیغه ی برادر و خواهری تعدادی نامحرم با یکدیگر که بعدا هم هر یک خواستگار دیگری می شود و جلسات و محفل های خصوصی ، بحران اخلاقی را درمان کرد و یا حتی برای آن نسخه نوشت؟

چند روز پیش (در لابلای سخنان آقای محمدرضا آهنج کارگردان سریال راستش را بگو):

-          راستش را بگو:یک بخش این داستان تخیل است ضمن اینکه این دوستان قسم خواهری و برادری خوردند.  ..بعضا می‌بینیم که ارتباطات شرعی و قانونی در بعضی از این روابط حاکم نیست... اگر ما به عنوان برادر و خواهر ننشینیم و گفتگو نکنیم یک خلایی در اینجا احساس می‌شود.در فیلم نیز ما به عنوان یک الگوی ذهنی به این موضوع می‌پردازیم... در فیلم هم مشاهده می‌شود که این اجتماع در کنار یک بزرگتر و قسم برادری و خواهری و قسم ریشه دار فتوت و مردانگی شکل می‌گیرد و این همان الگویی است که ما بدان اشاره داریم.

 -          یعنی می‌خواستی یک الگوی فرهنگی در این زمینه ایجاد کنی که چطور باید دختران و پسران در این زمینه رفتار کنند؟

-          راستش را بگو:این فرهنگ وجود دارد و ما داریم یادآوری می‌کنیم که راه صحیح کدام است. ما در سریال مطرح می‌کنیم که چطور می‌توانیم گفتمان داشته باشیم و پاک دامنی را نیز حفظ کنیم. خانواده‌ها با دیدن چنین مسائلی در واقع با عمق مسأله آشنا می‌شوند و خانواده‌ها هم بعد از این می‌توانند با عدم نفی کلی این موضوع، راهنمایی مناسبی به فرزندان خود بدهند.

-          راه صحیح؟!!! آرایش های غلیظ، نحوه پوشش ، شیوه های برخورد، سیر و سلوک اینترنتی و از طریق چت ، دور هم با دختران نا محرم و آرایش کرده راه های صحیح شما بودند؟  حتما این جمله ی علیرضا مولایی که پس از به هم خوردن گروه همدلان هنگام خداحافظی دانی دلدار از علی مولا که به او می گوید: بذار لااقل تو رو یه دل سیر بغل کنم!!؟؟هم در همین راستاست؟

راستش را بگوی عزیز! به قول خودت ما همه چیز رو می دونیم.می دونیم کی راست می گه و کی راست نمی گه. توعلیرغم داشتن فیلمنامه ی خوب - البته به قول بازیگران و دست اندرکاران محترم آن- فاقد حرکت مجذوب گری بودی که بتونه بیننده را قرص و محکم در قسمت های بعدی هم پای جعبه ی جادویی بکشونه.ضمن اینکه با همه تلاش های دست اندرکاران این سریال در انتخاب بهترین بازیگران و گریم های جذاب و حرفه ای سینمایی متاسفانه این مهم محقق نشده و این حرکت نیز خود وقوف دست اندرکاران را از این امرصحه گذاشته است.از طرف دیگه قرار بود این سریال موثر واقع بشه اما متاسفانه  ظاهرا حتی روی بازیگران اصلی این سریال تاثیری نداشته چه رسد به دیگران!

 

 

موضوع مهم دیگر نیز که نمی توان از ذکر آن شانه خالی کرد اینکه یک تیم امنیتی از ابتدای مسیر حرکت علی مولا تا انتهای آن درگیر این پرونده است و جالب تر از آن غفلت این تیم از سایر اعضا و ارتباط گیری های آنها و درگیری تمام و کمال آن با علیرضا و جوانمرد ناشناس است.پس به نظر تو نقش امروزی سربازان گمنام حضرت صاحب الزمان (عج) که در کمال تعهد و تخصص ایفای نقش و جانفشانی می کنند کم رنگ نبود؟ که مهم ترین مصداق اون - صرف نظر از سایر مصادیق بارز و علنی شده- دستگیری پیچیده ی عبدالمالک ریگی توسط این جوانمردان بود.

-         راستش را بگو: جرممان بیان درد جامعه بود.بعضی ها نقد نمی کنند و نق می زنند.

-        با این حرفات یاد ماجرایی افتادم که شخصی با مشاهده ی سردرد فرد کناری خود در طول یک مسیر، برای وی قرصی داد و باعث تشنج او شد و در توجیه کار خود می گفت من دلم برای سر درد او سوخت و خواستم زود علاج کرده باشم تا کمتر رنج ببرد.خودت بگو یک سردرد کوچک بهتر از تشنج و مرگ نبود؟

با اینکه تو خیلی ها رو به زعم خودت به سمت نور فرستادی اما متاسفانه باید خودت به پایین برگردی و قبل از اینکه این آینه ی تمام قد رو به سمت جامعه بگیری چند لحظه به سمت خودت بگیری و خودت رو هم توی خوب نگاه کنی.




تاریخ : سه شنبه 91/9/14 | 3:54 عصر | نویسنده : | نظر


  • paper | فروش لینک ارزان | بک لینک رایگان
  • آکوا - مصطفی | فروش رپرتاژ آگهی