داستانی به کوتاهی زندگی

زنی در هنگام بازگشت به خانه در مقابل درب منزل سه پیرمرد را دید که به انتظار صاحب خانه نشسته اند. علت انتظارشان را که جویا شد آنها به زن گفتند ما میهمانان این خانه هستیم و در انتظار صاحب خانه به سر می بریم. زن گفت من صاحب این خانه هستم پس می توانید بفرمایید داخل. اما آنها کفتند نه ما منتظر می مانیم تا همسر و دخترتان به خانه بازگردند سپس مزاحم می شویم.

لحظاتی بعد وقتی همه اعضای خانواده بازگشتند زن مجددا از آنها برای ورود به منزل دعوت نمود اما آنها اینبار گفتند هر سه نفر ما را باه هم نمی توانی دعوت کنی و تنها یکی از ما را باید انتخاب کنید! آن زن با تعجب سوال نمود چرا مگر شما که هستید؟

یکی از آنها خود را موفقیت ، نفر بعدی خود را ثروت و دیگری خود را عشق معرفی نمود و عشق گفت تو می توانی یکی از ما را انتخاب کنی البته به اتفاق خانواده ات!

زن به خانه بازگشت و با همسر و دختر خود مشورت نمود. هر کدام از آنها یکی از پیرمردها را انتخاب نمودند. مرد ثروت و زن موفقیت را. اما دختر خانواده گفت پدر و مادر عزیزم بهتر است عشق را به خانه بیاوریم تا تمام خانه مان مملو از عشق و محبت گردد و به همین علت آنها هم پذیرفتند.

زن فورا نزد میهمانان ایستاده در مقابل درب رفت و گفت ما تصمیم گرفتیم که از آقای عشق برای ورود به منزلمان دعوت کنیم. این جمله را که گفت عشق به راه افتاد و دو پیرمرد دیگر نیز در پی او راهی خانه شدند. زن با تعجب پرسید مگر نگفتید هر سه شما با هم نمی توانید داخل شوید؟ عشق پاسخ داد اگر هر یک از دو نفر دیگر را انتخاب می کردی آری آنها به تنهایی وارد خانه می شدند اما با عشق و علاقه و محبت هم ثروت و هم موفقیت هر کجا که باشند فورا خود را به خانه با عشق خواند رسانید.




تاریخ : چهارشنبه 89/4/23 | 8:42 صبح | نویسنده : | نظر


  • paper | فروش لینک ارزان | بک لینک رایگان
  • آکوا - مصطفی | فروش رپرتاژ آگهی