سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب عملیات ؛‌ کلاه و گلوله

مهدی پورامین

شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت خاکریز می رفتیم.

از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید.در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.

علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای

موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد!.

برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم»

... گلوله توی پیشانی علی بود.




تاریخ : یکشنبه 89/8/2 | 10:20 صبح | نویسنده : | نظر


  • paper | فروش لینک ارزان | بک لینک رایگان
  • آکوا - مصطفی | فروش رپرتاژ آگهی