عواقب عمل نکردن به استخاره قرآن کریم.
دوره نوجوانی زندگی ام و با ورود به جمع بچه های مسجد حضرت ولیعصر (عج) و بسیجیان پایگاه مقاومت بسیج شهید مدنی (ره) حسب سن و سال کمم مکبری می کردم و در جمع بچه های نوجوان و مکبر و موذن مسجد و پایگاه عضو شده بودم. آن وقت ها هم مثل دوره امروزی در سه ماهه تابستان برای پر کردن اوقات فراغت نوجوانان مساجد و پایگاه ها برنامه های ورزشی ، تفریحی و فرهنگی جالب و متنوعی برگزار می کردند.پایگاه شهید مدنی هم که مثل همیشه در این عرصه ها پیشتاز بود در آن سال یک دوره اردوی تلکابین توچال برگزار نمود که بنده هر کاری می کردم پدر و مادر عزیزم اجازه رفتن به من نمی دادند.
یادم هست آن وقت ها مرحوم آقای سید جلال که خداوند نور به قبرشان ببارد نماز جماعت ظهر مسجد حضرت ولی عصر (عج) را اقامه می نمود و پیش نماز ظهر آن مسجد و پیشنماز مغرب و عشای مسجد حضرت امام جواد (علیه السلام ) بودند. هنگام نماز ظهر و عصر به مسجد حضرت ولیعصر (عج) رفتم و به نیت رفتن یا نرفتن تلکابین درخواست استخاره کردم.
حاج آقا سید جلال خدا بیامرز زحمت کشید و فوری با آن لحن زیبا و جذاب و لهجه شیرین ترکی شان فرمودند: بد است.خوب بچه بودیم و خیلی شیطان واصلا موضوع بد آمدن استخاره را هیچ جا مطرح نکردم و نگفتم که استخاره کرده ام و بد آمده.خلاصه با اصرار و التماس و قهر ها و غذا نخوردن هایی که پدر و مادر عزیزم را آزار دادم پدر و مادر عزیزتر از جانم موافقت کردند و بالاخره ما راهی تلکابین توچال شدیم.
یادم نیست اصلا سوار تلکابین شدم یا نه اما یادم هست که با تعدادی از بچه ها قصد کردیم یکی از کوه ها را فتح کنیم و رفتیم تا بالای بالای کوه.وقت پایین آمدن از کوه چون تجربه کافی نداشتیم مستقیم به سمت پایین دویدم و نا گهان دیدم نمی توانم خودم را کنترل کنم و در مابین راه به زمین خوردم.چشمتان روز بد نبیند درست وسط چشمام یعنی بالای بینی ام زخمی شد و به شدت خون می آمد.فوری مسوولین بچه ها رو جمع کردند و به اسلامشهر بازگشتیم و داریوش نجفی مرا به درب منزلمان برد.مادرم تا ما رو دید و پنبه یا پانسمان روی صورتم رو مشاهده کرد تقریبا از خود بیخود شد و درست وقتی که داشت جلوی درب خانه فرش می شست نقش زمین شد.فوری مرا به مطلب یکی از پزشکان خیابان مهدیه اسلامشهر بردند و آنجا هم فورا بخیه ای نوش جان من کردند.
وقتی اوضاع آرام شد و به خانه برگشتیم ناخود آگاه یاد استخاره ای که کرده بودم و بد آمده بود و من هم به آن عمل نکرده بودم افتادم و از خودم پرسیدم اگر من واقعا قصد مشورت با کلام خدا را داشتم پس چرا به کلام خداوند که اعتبار مطلق هست عمل نکردم و از رفتن منصرف نشدم؟!
.: Weblog Themes By Pichak :.