بارش غم
باز این چه ماتم است بنما فلک بیان
کز بار آن خم است گردون چونان کمان
باز این نوا ز چیست نازل ز عرش حق
چون بارش غم است هر آن و هر زمان
باز این صدا زکیست در کوفه شد بلند
گوید میا به عشق در دیر بددلان
یاران به نیم روز خار رهش شدند
شیری اسیر شد در دست روبهان
این سو سفیر عشق گریان ز هجر یار
آن سو به راه عشق یک کاروان روان
یک کاروان نگین بر روی این زمین
حجاج حق گزین در کل این جهان
یک کاروانِ گُل در راه پر فراز
با دعوتی دروغ از سوی کوفیان
آه ای قلم بگو از لاله های عشق
ذکر مرام کین بسپر به دیگران
آن اسوه های حق کز عزمشان زمین
لرزد به هر قدم در زیر پایشان
یک یل به اقتدار این کاروان را
در برگرفته است همچون دری گران
پرچم به دست او میخانه مست او
هم ساقی حرم آن جام بی کران
از برق چشم او عالم به حیرت است
چون قهر آن بود با مهر توأمان
اهل حرم دعا بر جان او کنند
از یمن آن قمر آسوده اختران
رحمت به شیر هر مامی که اینچنین
بنموده تربیت سرلشگری جوان
روز عطش هم او، شد جلوه گاه عشق
شوری بیافرید در جان عاشقان
در اوج تشنگی آبی به لب نزد
شد نهر آینه، طفلان بر او عیان
طفلی به خیمه دید در بستر عطش
هم صورتش کبود هم سوزدش زبان
مادر کنار او در التماس آب
هم بر زمینیان هم سوی آسمان
با اینکه آسمان پر ابر تیره بود
اما دریغ داشت باران به تشنگان
برگو فلک کنون حی علی الغمت
جانم فدای این ماه مُحرّمت
شعر: اکبر پورآقا
.: Weblog Themes By Pichak :.