یا صاحب الزمان و یا حسین...
سپاس خدای را که به بهانه ی فرمانبرداری از دستورش برای چند ساعت نخوردن و نیاشامیدن – که تماما هم مزید بر سلامت است- ما را داخل بر برکات و نعمات و ارزش های عرشی و قدسی رمضان کرد. و سلام بر بهانه ی رحمت و بخشش. سلام بر بهانه ی رسیدن به خود و خالق. سلام بر برکت و فزونی فراوان. سلام بر ماه بیداری. سلام بر ماه ارزش ها. سلام بر ماه مبارکی که در نیمه های آن دلتنگ رفتنش می شویم.سلام بر ماه زیبای خدا که وقتی هست برکت هست و روزی فراوان هست و توفیقات مضاعف!
وقتی یک سر و هزار سودا داشته باشی، وقتی در ذهنت تمام کلمات و جملاتت با هم درگیر باشند و وقتی بین سر ساییدن به خاک فاتحان کربلای ایران و پرکشیدن دل به شوق جانبازی و سربازی برای بلاکش دشت نینوا، خواهر مصیبت دیده و بلا کشیده ی حسین (علیهماالسلام) - که این روزها هم با آن قامت علوی و صلابت فاطمی تمام خدعه ها ، ریاها و تزویرهای سفیهان تشریح شده در کلام حق را چنان سوی خودشان بازمی گرداند که گویی این شیرزن کربلاست که به قرارگاه دشمنان یورش برده!- بمانی؛ فقط باید بگویی یا صاحب الزمان و یا حسین...
هرچند شاید سوز و اثر کلامم تا به دیواره ی قلب هزار دروازه ام هم نرسد- که آن هم سر در مرکّب به ریا و حب دنیا آغشته و قلم خود تراشیده ام دارد- اما این رزق فزون ماه کرامت و عنایات ایزد است که حُسن حال را با تمامی بی حالی و خواب آلودگی ام ارزانی ام داشته است. و من در این حسن حال حتی درخواست کننده هم نیستم چه رسد ،خود را بر جاده زده!حُسن حالی که من را ندیده شیفته ی سنگرهایی کرده که لبخندهایش از عمق روح و جان و پرکشیدن هایش به سان پرکشیدن پرنده های بهاری بی هیچ تعلق و وابستگی است!حُسن حالی که نا خود آگاه مرا با خود به صفحات خاک آلود دلنوشته های سید شهیدان اهل قلم می برد. حالا می فهمم چرا این صفحات اینقدر عمیقند و موثر.چون مرکب این نوشته ها بوی ثارالله را دارد و قلم نگارنده را مردانی از تبار شیرزن منقش کننده ی حسین بر تربت پاک کربلا تراشیده اند! شیرزنی که پس از چهل روز از عاشورا و در کربلا روی خاک ها نوشت: یا صاحب الزمان و یا حسین...
باز سر درگمم!
این بار به جای بین الحرمین عباس و حسین(علیهماالسلام) سردرگم بین کربلا و دمشقم.همه ی وجودم در کربلا جامانده و همه ی نگاهم در سمت دمشق.
بانو! ای خواهر ارباب! با همه ی وجودم سلام! کاش من هم می توانستم همچون حبیب ابن مظاهرباعث تصلی خاطر شما و بچه های ارباب باشم. اما هیهات من کجا و حبیب...
آری. حبیب آمد و بچه های چشم انتظار کاروان حسین که چند روزی بود دسته ها و گروه های در حال الحاق به لشگر ابن سعد ملعون را می دیدند و در حسرت ملحق شدن یک نفر به جمع طرفداران کم شمار پدر بودند از دور حبیب را دیدند و دویدند و شادی کردند و تو از حبیب برای آمدنش تشکر کردی و او هم در پاسخ این تشکر خاک بر سر می ریخت و می گفت : من کجا و تشکر زینب کجا؟!
حبیب! تو که با این قرابت و عشق و علاقه و حضور در کربلا چنین کردی ، پس وای برمن! کسی که با سرکشی نفس خود بر خاکستر فرصت های خودنشسته است!
تنها آرامش و تصلی خاطر برایم یک ذکر است.ذکر زیبا و دلنشینی که حتی در کربلا دل پر تپش و مضطرب و پریشان زینب را تصلی می داد.آری او برادر و امام خویش را صدا می زد و من هم مولا و امام خویش را صدا می زنم:
یاصا حب الزمان و یا حسین...
.: Weblog Themes By Pichak :.